سلام به اشک! سلام بر غم!
سلام بر غربت تو و بر تمام تنهایی ات! ای مظلوم! یا جواد الائمه!
پسر ضامن آهو! تو جوانمرگ شدی مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود
پاییز، پنجرهها را نشانه گرفته است و آسمان، داغ ستاره بیست و پنج سالهاش را ضجه میزند؛ داغ جوانترین بهار شهیدی را که رفتنش، خواب پلکهای زمین را آشفته است، داغ امامی که خورشید هم درسآموز سخاوتش بود.
میان حجره غریبانه دست و پا می زد و گاه مادر مظلومه را صدا می زد صدای ناله ی او: «آه سوختم ،جگرم» شراره ها به دل حضرت رضا می زد
امام جواد علیه السلام: ارزشمندترین عبادت ها، (همراه با) اخلاص است. (تنبیه الخواطر، ص 428)
کاش آفتاب نتابد، بر شهری که حق نمک، زهر است! و حق مهربانی، ستم!
جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند عمر کوتاه تو پایان غم انگیزی داشت جگرت سوخت و این، قلب رضا را سوزاند شیشه عمر تو را هلهله ها سنگ زدند این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند
تنها «بیست و پنج» سال بود که نسیم «هل اتى» مىوزید و نهرهایى که از سرچشمه «طه» سیراب مىشود، جارى بود.
و چه زود، این نسیم از وزیدن افتاد و این عطر دلنواز، دامن برچید!
برای مادرم آنقدر گریه کردم تا غم جوانی اش آمد سر جوانی من